در جستجوی خوشبختی از دست رفته/ میلاد صادقی

«تپه‌هایی چون فیل‌های سفید» داستان زوجی‌ست که به دنبال یافتن «خوشبختی» سفری توریستی را آغاز کرده‌اند. سفری بی‌آغاز و بی‌پایان. اما در میانه‌ی این سفر، مرد و معشوقه‌اش به ناچار درگیر وضعی می‌شوند که منجر به نوعی رویارویی تمام عیار می‌گردد. دختر که دیدی رمانتیک و تا حدودی شرقی و شاعرانه به خوشبختی دارد باردار شده و ورود کودک را به رابطه‌ی عاشقانه‌اش، تشکیل خانواده‌ی آرمانی و تکمیل و خان آخر این جستجو می‌داند. اما در نقطه‌ی مقابل، مرد، این نطفه‌ی ناخواسته را سدی بر هنجارگریزی شیرین خود و معشوقه‌اش می‌بیند و ادامه‌ی این سفر را با وجود کودکی که قسمتی از آزادی او و معشوقه‌اش را محدود می‌کند، ناممکن و بیهوده می‌پندارد.

داستان تپه‌هایی چون فیل‌های سفید، داستان تقابل و رویارویی آرمان‌هاست. داستان به چالش کشیدن معنای خوشبختی و تحلیل موقعیتی جهان‌بینی مدرن و جهان‌بینی سنتی. داستانی که به معنای واقعی عینی‌گراست و مخاطب با توجه به تمایلی که به هر کدام از این دو جهان‌بینی دارد، حق را به یک طرف این درگیری می‌بخشد. اما واقعیت کدام است؟ بی‌شک با توجه به نگاه خانواده محور و تقدس تشکیل این نظام کوچک اجتماعی، در جامعه‌ای چون ایران، دختر محق شناخته می‌گردد و مرد، موجودی هرزه و بی‌مسئولیت خوانده می‌شود. اما اگر قدری بی‌طرفانه‌تر به موقعیت نگاه کنیم، مرد را هم محق می‌دانیم. کما این‌که اگر برای هر کدام از ما چنین اتفاقی می‌افتاد، امکان آن وجود داشت که از پذیرش تولد کودک سرباز بزنیم و یا حتا در مواردی عطای رابطه و عشق را به لقایش ببخشیم و یک شبه غیب شویم! اما در این داستان چنین نیست. شخصیت‌ها برای دست‌یابی به خوشبختی می‌جنگند نه برای کودک! چیزی که در این داستان محوریت دارد، اختلاف در آرمانی‌ست که هر کدام از شخصیت‌ها از خوشبختی (happiness) دارند. مدینه‌ی فاضله‌ای که هر کدام برای خود مجسم کرده‌اند و برای رسیدن به آن تلاش می‌کنند.

دختر حاضر است نطفه را سقط کند تا دوباره وضع مثل قدیم شود و مرد حاضر است کودک را نگه دارد اما دختر را از دست ندهد. بی‌شک، با توجه به جایگاه احساسی توصیف شده از هرکدام از این پرسوناژها، مرد از قدرت بیشتری برخوردار است. مرد از خوشبختی به عنوان اهرمی استفاده می کند تا دختر را به آنچه خود، خوشبختی می‌نامد رهنمون و حتا ناچار کند. نکته‌ی درخور توجه این که مرد با استفاده از کلمه‌ای با سطح انتزاع بسیار بالا (خوشبختی) اما دارای مفهومی مثبت و نه کلمه‌ای با بارمعنایی منفی (مثل برهم زدن رابطه در صورت سقط نکردن جنین) دختر را تحت فشار قرار داده و برای اثبات پاداشی که در ازای تسلیم دختر در مقابل خواسته‌ی او در انتظار آن‌هاست گاهی در باغ سبزی هم نشان داده و به دختر محبت فراوانی می‌کند. دختر از این وضع آگاه است. همین آگاهی او از این عمل مرد است که ادامه‌ی این رابطه (و بالطبع بازگشت دوران خوش پیش از بارداری) را ناممکن کرده. او به این حقیقت می‌رسد که خوشبختی چیزی دست نیافتنی و مشروط به حفظ آرامش است. مشکل او مشکل انداختن یا نگه داشتن جنین نیست، او درمی‌یابد که مرد در آینده نیز در اولین چالش، تمامی شادکامی (اکنون موقتی‌شان) را زهر می‌کند و برای مرد تبدیل به نردبانی شده است که او را در رسیدن به هدف خود (خوشبختی) یاری می‌کند، نه این‌که او و خوشبختی‌اش هدف این سفرها باشد و یا حتا خوشبختی مشترک‌شان. این‌جاست که به سقط کودک، نه برای حفظ رابطه، که برای پایان این رابطه (به نظر من البته) رضا می‌دهد. لبخند دختر در پایان داستان بی‌آن که توصیف یا صفتی به آن تعلق یابد، لبخندی‌ست تلخ که به درگیری درونی موجود در رابطه دامن می‌زند.

همینگوی به نظر من نه نقدی بر روابط آزاد و گسیخته شدن روابط خانوادگی دارد و نه نقدی بر تقدس خانواده و جامعه‌ی سنتی، و هرچه در این باب، تأویل گردد به ناچار بر پایه‌ی پیشینه‌ی فرهنگی- اعتقادی منتقد قرار گرفته است نه اطلاعات موجود در داستان. همان‌گونه که سردی و بی‌ثباتی کنونی رابطه‌ی شخصیت‌ها در داستان موجود است، شیرینی و شادکامی گذشته‌ی آن‌ها نیز در همین چارچوب نمایانده شده است. از سوی دیگر، دیدگاه مرد به دیدگاه و نوع زندگی همینگوی نزدیک‌تر است.

والتر بنیامین، واژه‌ای دارد به نام «هاله» که به زمان و مکان شکل گیری اثر هنری اشاره دارد. در این راستا، با تکثیر و بازتولید تکنیکی یک اثر هنری، مثل چاپ و تکثیر متون خطی و داستانی به وسیله‌ی ماشین‌های چاپ، اصالت و هاله‌ی این آثار از بین می‌رود و کاهش می‌یابد. علیرغم این که این کارکرد بیشتر در راستای نقد زیبایی شناسانه‌ی آثار هنری مد نظر بنیامین بوده، به نظر من در نقد جامعه شناسانه نیز کاربرد و لزوم دارد. باید توجه داشت، این داستان در چه جامعه و چه زمانی و توسط چه شخصی نوشته شده است و آنگاه به تأویلی جامعه شناسانه (و متأسفانه گاه شعارین و جانب‌دارانه) پافشرد.ن
نظرات 2 + ارسال نظر
وحید چهارشنبه 24 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 09:45 ب.ظ http://www.chaos65.blogfa.com

دیگه لینک کردمت

محبوبه میم چهارشنبه 23 دی‌ماه سال 1388 ساعت 08:47 ب.ظ http://www.damadamm.wordpress.com

اون تپه های عجیب و اون گفتگوی سرد بین زن و مرد . واقعا روح سرما رو منتقل کرده . هنز هم بعد از مدت های مدید که از خواندن این داستان گذشته ، آن فضای سرد و تپه های عجیب را فراموش نمی کنم . مگر یک شاهکار چطور باید باشد؟
خوشحالم که وب نوشت شما را دیدم . امیدوارم بازهم خواننده ی نوشته هایتان باشم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد